loading...

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه های داستان کودکانه کوتاه آموزنده زیبا جالب خواندنی

بازدید : 733
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 8:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه

بسم الله الرحمن الرحیم

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر کودکانه بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی می‌گیم " بسم الله "
یعنی " به نام خدا "

خدای مهربونی
که آفریده ما را

هر چیزی که تو دنیاست
نشونه‌‌‌ای از خداست

واسه همینه دنیا
این قدر قشنگ و زیباست

خورشید و ماه تابون
نعمت‌های فراوون

خداست که آفریده
پدر ، مادر برامون

چون که خدای بزرگ
" بخشنده " هست و " رحمان "

خدای ما " رحیمه "
با همه کس مهربان

ما بچه‌ها همیشه
هستیم به یاد خدا

وقت شروع هر کار
ما هم میگیم بسم الله

شاعر : تمنا رستگار

***

بازدید : 931
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 15:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

داستان

پرنسس گل‌ها در دشت سرسبز

شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

روزی روزگاری ، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پُر گل زندگی میکرد،
که به ملکه‌ی گل‌ها شهرت یافته بود.
چند سالی بود که او هر صبح به گل‌ها سر می‌زد،
آن‌ها را نوازش می‌کرد و سپس به آبیاری مشغول می‌شد .مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل‌ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل‌ها گریه می‌کرد .
گل‌ها هم خیلی دلشان برای ملکه‌ی گل‌ها تنگ شده بود ، دیگر کسی نبود آن‌ها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند.
روزی کبوتر سفیدی کنار پنجره‌ی اتاق ملکه‌ی گل‌ها نشست.
وقتی چشمش به ملکه افتاد فهمید ، دختر مهربانی که کبوترها از او حرف می‌زنند ، همین ملکه است ، پس به سرعت به باغ رفت و به گل‌ها خبر داد که ملکه سخت بیمار شده است .

گل‌ها که از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند،
به دنبال چاره‌‌‌ای می‌گشتند ، یکی از آنها گفت :

کاش می‌توانستیم به دیدن او برویم ولی می‌دانم که این امکان ندارد !

کبوتر گفت : این که کاری ندارد ، من می‌توانم هر روز یکی از شما را با نوکم بچینم و پیش او ببرم.
گل‌ها با شنیدن این پیشنهاد کبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، کبوتر ، هر روز یکی از آنها را به نوک می‌گرفت و برای ملکه می‌برد و او با دیدن و بوییدن گل‌ها ، حالش بهتر می‌شد .یک شب ، که ملکه در خواب بود ، ناگهان با صدای گریه‌‌‌ای از خواب بیدار شد.

دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت ، وقتی داخل باغ شد ، فهمید که صدای گریه مربوط به کیست ؟ این صدای گریه‌ی غنچه‌های کوچولوی باغ بود.

آن‌ها نتوانسته بودند پیش ملکه بروند ، چون اگر از ساقه جدا می‌شدند ، نمی‌توانستند بشکفند ، در ضمن با رفتن گل‌ها ، آنها احساس تنهایی می‌کردند . ملکه مدتی آنها را نوازش کرد و گریه‌ی آن‌ها را آرام کرد و سپس قول داد که هر چه زودتر گل‌ها را به باغ برگرداند .صبح فردا ، گل‌ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت ، وقتی وارد باغ شد نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتری پیدا کرد ، سپس شروع کرد به کاشتن گل‌ها در خاک . با این کار حالش کم کم بهتر می‌شد.
تا اینکه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل‌ها آواز بخواند.
گلها و غنچه‌ها از این که باز هم کنار هم از دیدن ملکه و مهربانی‌های او لذت می‌بردند خوش حال بودند و همگی به هم قول دادند که سال‌های سال در کنار هم ، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی ، همدیگر را فراموش نکنند و تنها نگذارند.

بازدید : 540
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 15:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه سن سن سنجاقک

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر کودکانه سن سن سنجاقک

سن سن سنجاقک
افتاد توی چشمه و داد زد: کمک
دارم می‏شم بیچاره
یکی بیاد از آب درم بیاره
یه قورباغه از اون وَرَک
اومد کنار سنجاقک
زود دهنش رو باز کرد
زبونشو دراز کرد
سنجاقکه گفت: برو قورباغه جون
من نمی‏شم شامتون!
بعدش بگم سنجاقکه چی کار کرد؟
از آب پرید بیرون و زود فرار کرد

شاعر: ناصر کشاورز

بازدید : 466
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 15:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر مهد کودک

شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

یه باغچه قشنگه تو مهد کودک ما

خیلی قشنگ و خوبه دنیای کوچک ما

با شادی فراوان با بچه‌ها می‌مونم

با خانم مربی قرآن و شعر میخونم

هر روز برای بازی با بچه‌های کوچک

با شور و شادمانی میرم به مهد کودک

__________

کتاب: شعرهای خوب برای
بچه‌های خوب (۲)

شاعر:مصطفی سلطانیان

***

بازدید : 472
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 21:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر عروسک قشنگ من قرمز پوشیده

عروسک قشنگ من، قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل، آبی خوابیده

یه روز مامان رفته بازار، اونو خریده
قشنگتر از عروسکم ، هیچکس ندیده

عروسک من، چشماتو وا کن
وقتی که شب شد، اونوقت لالا کن

عروسک قشنگ من، قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل، آبی خوابیده

***

بازدید : 434
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 21:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه کودکانه دم پفکی

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب - قصه داستان دم پفکی - قصه برای دبستانی‌ها

یکی بود، یکی نبود. خانم خرگوشی بود که دوازده خرگوش کوچولو داشت. همه سفید و تپلی بودند. در یک روز گرم و آفتابی، مامان خرگوشه داشت یازده خرگوش کوچولویش را می‌شست؛ ولی خرگوش کوچولوی دوازدهمی‌گوشه‌‌‌ای نشسته بود و نمی‌خواست خودش را بشوید.
خانم خرگوشه گفت: «بیا دم پفکی! بیا و لااقل گوش‌هایت را بشوی!»
دم پفکی به حرف مادرش توجهی نکرد. خانم خرگوشه همیشه می‌گفت: تمیز بودن گوش‌های خرگوش خیلی مهم است؛
ولی دم پفکی در جواب می‌گفت: «من گوش‌هایم را همین طور که هست دوست دارم؛ خاکستری و کثیف!»
خانم خرگوشه یازده خرگوش کوچولو را شست و تمیز کرد؛ مخصوصاً گوش‌هایشان را. آن وقت به طرف دم پفکی رفت تا او را هم بشوید، ولی او با سرعت دوید و گفت:« نه، نه، نمی‌گذارم مرا بشویی. خانم خرگوشه گفت: « حداقل بگذار گوش‌هایت را بشویم.»
ولی دم پفکی قبول نمی‌کرد و همانطور با سرعت می‌دوید. خانم خرگوشه خسته شد و دیگر دنبالش نرفت.
دم پفکی به طرف مزرعه شبدر دوید که در کنار تپه‌‌‌ای بود. دم پفکی مثل همیشه بالای تپه رفت تا از آن بالا همه چیز را ببیند.

او با دقت به این طرف و آن طرف نگاه کرد. به باغ کاهوی آن طرف تپه چشم دوخت. کاهوهایش کمی‌بزرگ شده بود. آن وقت از تپه پایین آمد. مدتی آن دور و بر چرخید و بازی کرد. دوباره رفت بالای تپه. این دفعه برادرها و خواهرهایش را دید که بالای تپه هستند و حسابی هم مشغول خوردن.دم پفکی سرش را تکان داد و گفت:«همه آنجا هستند ... پس من هم بروم.»ولی ناگهان صدای فریاد مادرش را شنید که می‌گفت:«دم پفکی ... زود با گوش‌هایت علامت بده! به آن‌ها بگو که خطر نزدیک است.»دم پفکی می‌دانست که چطور باید علامت دهد. موقعی که خیلی کوچک بود، مادر به او یاد داده بود که چه کار کند. او تند و تند گوش‌هایش را تکان داد.
گوش‌هایش را خم و راست می‌کرد. بالا و پایین می‌برد؛ ولی گوش‌های او سفید نبود تا معلوم باشد. خاکستری و کثیف بود و برادران و خواهرانش آن را نمی‌دیدند. در این موقع مادر نفس زنان از راه رسید. او دونده خیلی سریعی بود.
بالای تپه دوید و با گوش‌هایش علامت داد. خرگوش کوچولوها گوش‌های مادرشان را در میان سبزه‌ها دیدند و به طرف نزدیکترین سوراخ دویدند. وقتی کشاورز به آنجا رسید، همه پنهان شده بودند. کشاورز به مزرعه سرکشی کرد و رفت. خرگوش کوچولوها به خانه برگشتند. مادر نفس راحتی کشید و گفت:« وای . . . خیلی ترسیده بودم! چقدر خوب شد که به موقع گوش‌هایم را دیدید!»
دم پفکی خیلی خجالت کشید. اگر مادرش سریع نمی‌دوید، جان برادرها و خواهرهایش به خطر می‌افتاد، حالا او دیگر فهمیده بود که تمیز بودن چقدر مهم است.
با خودش گفت:« اگر برادرها و خواهرهایم را کشاورز با خودش می‌برد، حالا چه کار می‌کردم؟ آن هم به خاطر اینکه گوش‌هایم کثیف بود و من نتوانستم کارم را خوب انجام دهم.» آن شب دم پفکی اول خودش و گوش‌هایش را شست و بعد راحت خوابید.

بازدید : 440
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 21:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه

موضوع: خورشید

شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

از پشت کوه دوباره
خورشید خانوم در اومد
با کفشای طلا و
پیرهنی از زر اومد
آهسته تو آسمون
چرخی زد و هی خندید
ستاره‌ها رو آروم
از توی آسمون چید
با دستای قشنگش
ابرا رو جابه جا کرد
از اون بالا با شادی
به آدما نگاه کرد
دامنشو تکون داد
رو خونه‌ها نور پاشید
آدمها خوشحال شدن
خورشید بااونها خندید

***

بازدید : 554
سه شنبه 28 بهمن 1398 زمان : 12:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه

من آقای رفتگرم

شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

من آقای رفتگرم

زباله‌هارو می‌برم

هرشب میام درِخونه‌ها

سراغ اون زباله‌ها

که ریخته توی کیسه‌ها

کیسه‌هارو برمی‌دارم

داخل ماشین میذارم

اگه زباله جمع نشه

باعث بیماری می‌شه

***

بازدید : 622
يکشنبه 12 بهمن 1398 زمان : 1:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه

موضوع: آب

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر کودکانه موضوع آب

آب آب آب آب اومد
آب آب آب آب اومد
-کدوم آب؟
آبی که توی جوب بود
دوید و رفت توی رود
-کدوم رود؟
اونکه ازینجا دوید
رفت و به دریا رسید
وقتی رسید به دریا،
ابر شدو رفت اون بالا
-کدوم ابر؟ ابری که دونه دونه می‌چکه از آسمون
میون حوض خونه
-کدوم حوض؟
حوضی که کاشی‌های آبی داره،
شب که می‌شه پر می‌شه از ستاره
ماهی‌ها رو دامنش تاب می‌خورن
تشنه می‌شن یواشکی آب می‌خورن!

***

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 34
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 92
  • بازدید کننده دیروز : 68
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 355
  • بازدید ماه : 422
  • بازدید سال : 2512
  • بازدید کلی : 43746
  • کدهای اختصاصی