loading...

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه های داستان کودکانه کوتاه آموزنده زیبا جالب خواندنی

بازدید : 539
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 5:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه صبح که از خواب پا می‌شم مثل یه غنچه وا می‌شم

شعر صبح که از خواب پا می‌شم مثل یه غنچه وا می‌شم - شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی

صبح که از خواب پا می‌شم

مثل یه غنچه وا می‌شم

شروع می‌کنم نظافت

گوش کن ببین چه راحت

حوله رو بر می‌دارم

روی دوشم می‌زارم

صابون از اون گوشه

عشوه به من می‌فروشه

منو می‌کنه صدا

زودتر به نزدم بیا

آب دستشوئی تمیزه

می‌ریزه ریزه ریزه

وظیفه اش چه چیزه

منو می‌کنه پاکیزه

شعر کودکانه نظافت

مسواک خمیری بر روش

با یک لیوان آب توش

شویم دهان و دندان

بگم چه جوری رفیقان ( اینجوری ۳ )

شانه که روی میزه

دندونه‌هاش تمیزه

شانه زنم به موهام

بگم چه جوری رفیقان ( اینجوری ۳ )

شیروچایی بنوشم

لباس تمیز بپوشم

روم به کودکستان

میان آن گلستان
بگم چه جوری رفیقان ( اینجوری ۳ )

***

بازدید : 424
چهارشنبه 5 فروردين 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه کوکانه گنجشک و روباه

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه داستان گنجشک و روباه - قصه شب

یکی بود یکی نبود. در یک جنگل کوچک و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. خانم گنجشکه بتازگی 2تا جوجه کوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می‌کرد.روزها به اطراف جنگل می‌رفت تا برایشان غذا پیدا کند و بیاورد، اما چند روزی بود که آقا روباه مکار دوباره سروکله‌اش پیدا شده بود و دوروبر گنجشک‌ها می‌پرید.یک روز از این روزها که خانم گنجشکه می‌خواست دنبال غذا بره دید که روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچه‌هایش نگاه می‌کند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجه‌هایم را بخوره... برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچه‌هایش مراقبت کرد.گنجشک‌های کوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشکه حتما باید می‌رفت به جنگل تا غذا تهیه کند، ولی روباه مکار که فکر می‌کرد از همه زرنگ‌تر و مکارتره، 4چشمی‌‌مراقب جوجه‌ها بود تا سر یک فرصتی آنها را یه لقمه چرب کند.خانم گنجشکه فکری کرد و با خودش گفت:‌‌‌ای روباه بدجنس! دیگه نمی‌گذارم بچه‌هایم را بخوری و با خودش گفت حالا من چطوری خانه‌ و بچه‌هایم را تنها بگذارم و بروم... همین طور که با خودش صحبت می‌کرد، ناگهان فکری به ذهنش رسید و بعد رفت نزدیک روباه و گفت: سلام روباه عزیز. از این طرفا...!روباه گفت: سلام گنجشک مهربون، داشتم از اینجا رد می‌شدم، گفتم یک سری به شماها بزنم.گنجشک گفت: وای چقدر کار خوبی کردی. روباه عزیز دوست خوب من! من باید بروم و برای بچه‌هایم غذا بیاورم، تو می‌توانی از آنها مراقبت کنی تا من برگردم.روباه گفت: بله حتما من خیلی خوب از آنها مراقبت می‌کنم. برو خیالت راحت باشه.گنجشک گفت: روباه عزیز! برعکس صحبت‌هایی که درباره‌ات می‌کنند تو چقدر مهربانی، ولی من به همه می‌گم که تو با وجود مریضی‌ات از بچه‌های من نگهداری کردی.

روباه گفت: چی؟ چی گفتی... کدام مریضی؟

گنجشک گفت: آخه دیدم رنگت خیلی پریده و زرد شده. من شنیدم در جنگل بیماری‌ای شیوع پیدا کرده که کشنده است و اولین نشانه‌اش رنگ پریدگی است.روباه با شنیدن این حرف گنجشک گوشه‌ای نشست و گفت: یعنی من آن مریضی را گرفته‌ام، چه چیزی بخورم تا خوب شوم؟گنجشک گفت: تنها دارویش نوشیدن یک جرعه از آبی است که از قله کوه پس از آب شدن برف‌ها بیاید.روباه راهی شد به سمت کوهستان و چند روز بعد هم خبر رسید که مرده است. گنجشک‌ها و دیگر حیوانات هم از دست آزارهای روباه راحت شدند و به زندگیشان ادامه دادند.

و گنجشک هم خوشحال بود از این‌که حیله‌گرتر از روباه است.

بازدید : 461
چهارشنبه 5 فروردين 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

داستان کودکانه مورچه کوچولو

داستان کودکانه مورچه کوچولو - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - داستان کوتاه کودکانه - قصه شب

یه روز صبح مورچه کوچولو همراه مامانش از خونه اومد بیرون

مامانش بهش گفت :از من دور نشی مورچه کوچولو

اما بچه‌ها مورچه کوچولوی شیطون حرف مامانشو گوش نکرد و گم شد.

همینطوری که داشت می‌رفت رسید به 5 تا پله پیش خودش گفت اینجا کجاست ؟!

برم بالا شاید مامانمو از روی بلندی پیدا کنم مورچه با زور و زحمت از پله‌ها رفت بالا

(اینجای قصه انگشتهای دست بچه رو یه کم فشار می‌دهیم )

اینجا کجاست ؟... یه جاده است!

بهتره برم تا ته جاده شاید مامانم اونجا باشه

(مادر با انگشتاش روی ساق دست بچه حرکت می‌کنه )

رفت و رفت و رفت تا که رسید به دره !اینجا کجاست یه دره؟!

مورچه کوچولو افتاد توی دره چند دفعه سعی کرد از دره بیاد بالا ولی نمی‌تونست تا اینکه بالاخره موفق شد و اومد بالا

(دره زیر بغل بچه است که با انگشت قلقلک می‌دهیم )

رفت و رفت و رفت تا که رسید به یک غار اینجا کجاست؟

یه غاره چه تاریکه !چه تنگه !شاید توش یه پلنگه

(غار گوش بچه است )

ترسید و رفت بالاتر رفت و رفت و رفت تا که رسید به جنگل اینجا کجاست یه جنگل!!

( جنگل در واقع موهای بچه است)

یواش یواش رفت توی جنگل وسطهای جنگل که رسید ترسید و تند دوید ودوید از جنگل که اومد بیرون به یک غار دیگه رسید

چه تاریکه چه تنگه شاید توش یه پلنگه!

ترسید و سرخورد پایین دوباره افتاد تو دره

مورچه کوچولو چند دفعه سعی کرد از دره بیاد بالا تا اینکه موفق شد

رسید به یک دشت وسیع

(شکم بچه )

اینجا کجاست ؟!یه دشته !!خدای من چه نرمه

بهتره اینجا یه کمی‌بازی کنم مورچه کوچولو می‌دوید و می‌پرید پایین و بالا

خوشحال بود و می‌خندید

(مادر با دستش شکمه بچه رو قلقلک می‌ده )

اما یه دفعه افتاد توی یه گودال

(ناف بچه که مادر با انگشت ناف بچه رو قلقلک می‌ده )

خدایا حالا چیکار کنم !اینجا کجاست ؟

مورچه کوچولو ترسید شروع کرد به فریاد زدن مامان مورچه صداشو شنید اومد کمکش

(مادر با دستش پهلوی بچه رو قلقلک میده )

دست مورچه کوچولو رو گرفت از گودال آوردش بیرون بهش گفت مورچه کوچولو دیگه نباید بی اجازه من جایی بری گم میشی.

حالا ببریم به خونه باهم غذا بخوریم .

بعدش مورچه کوچولو و مامانش سرخوردن از دشت اومدن پایین و رفتن خونشون.

(مادر با دو تا دستاش پهلوهای بچه رو قلقلک می‌ده )

بازدید : 618
چهارشنبه 5 فروردين 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه اصول دین

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه خدا خدای زیباست - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر کودکانه اصول دین

آی بچه جون یه بازی
بازی خونه سازی

پنج تا ستون محکم
باید بسازیم با هم

اول ستون توحید
تابیده مثل خورشید

عدل دومین ستونه
برای ساخت خونه

بازی نداره قوت
سوم بزار نبوت

چهارمی‌امامت
به خونه داده قامت

پنجم معاد بنا کن
زود دستاتو بالا کن

باشادی و با خنده
بگو شدم برنده

پنج تا ستون همین بود
اینا اصول دین بود

***

بازدید : 1038
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 6:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه قورباغه مهمون داره

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - شعر کودکانه موضوع قورباغه

قورباغه مهمون داره
قوری و فنجون داره
چای میریزه با قوری
تو فنجون بلوری
میخنده دندونش کو؟
قند تو قندونش کو؟
قندها رو موش نبرده
خودش دو لپی خورده

***

بازدید : 754
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 7:33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه روی فرش خونمون یه دونه کبوتره ...

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی

روی فرش خونمون
یه دونه کبوتره
هی کیشش میکنم
ولی اون نمپیره
این کبوتره فقط
تو خونه دوسته با من
تویه بازی‌هام به اون
آب و دونه هم میدم
ولی چون نمیخوره
خیلی خیلی کم میدم
تویه بازی‌هام به اون
آب و دونه هم میدم
ولی چون نمیخوره
خیلی خیلی کم میدم ...

***

بازدید : 503
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 8:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه با موضوع درخت

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه موضوع درخت - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی

این تبر اجق وجق
زشت و بی‌ریخت و کله‌شق
با نوک تیز و شق و رق
می‌زنتم شلق شلق
می‌بُرتم ورق ورق
من که تو دشت و جنگل
تو بیشه‌زار و باغم
با سایه‌ی قشنگم
چتر روزای داغم
خونه‌ی کرم و مورچه
آپارتمان زاغم
پارک پرنده‌ها و
مدرسه‌ی کلاغم
پس چرا خیلی وقتا
تبر می‌آد سراغم؟

***

این تبر اجق وجق
زهرا موسوی

بازدید : 589
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 10:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر کودکانه خبر خبر

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی

خبر خبر یه آهو رفته به قله‌ی کوه
خالی شده جای او تو جنگلای انبوه
خبر خبر یه بچه گم شده توی کوچه
ردشو پیدا کردن تو لونه‌ی یه مورچه
*****
خبر خبر یه گردو دوست شده با یه بادوم
شبا براش میخونه لالایی آروم آروم
خبر خبر یه پولک پیدا شده تو دریا
صاحب اون هرکی هست بیاد پیش ماهیا
*
خبر خبر از پیله پر زده‌ی شاپرک
تولدش مبارک
تولدش مبارک
*
بالا رفتیم ماست بود این خبرا راست بود
پایین اومدیم دوغ بود کی گفته که دروغ بود
دروغ بود ، دروغ بود ، دروغ بود

***

بازدید : 576
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 10:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه کودکانه قورباغه پر حرف

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه داستان قورباغه پر حرف - داستان کوتاه کودکانه - قصه داستان برای کودک 3 ساله

خونه خاله قورباغه مهمون اومده بود.
یه مهمون قورباغه ای.
قوری قوری دختر صاحبخانه پیش مهمان آمد و با ادب سلام کرد.
مهمان از قوری قوری خوشش آمد و گفت: به به چه قورباغه‌ی مۆدبی بیا ببینم عزیزم تو کلاس چندمی‌چند سالته ...
قوری قوری جواب همه سوالهای مهمان را داد.
مهمان گفت: آفرین صد آفرین عزیزکم قورقورکم ...
قوری قوری گفت: من شعر هم بلدم قور قور کنم .
مهمان گفت: راست می‌گی بقور ببینم.
قوری قوری شروع کرد به شعر قوردن.
قور قور و قور قور....

شعرش که تمام شد مهمان با خستگی گفت: آفرین.
قوری قوری گفت: ده تا شعر دیگر هم بلدم بقورم.
مهمان کمی‌دستپاچه شد و گفت: خوب باشه فقط زودتر بقور.
ده تا شعرش رو هم قور قور کرد .
بعد گفت: امروز توی کلاس یک عالمه قور قور جدید یاد گرفتم.
مهمان خیلی خسته شده بود.
اما قوری قوری دیگر حواسش به این چیزها نبود و پشت سر هم قور قور می‌کرد.
وای قوری قوری آنقدر قور ... قور... قور ... کرد که مهمان بیچاره حالش قَری قوری شد

سرش گیج رفت و چشماش قاری قوری شد. جفت پا از خونه‌ی قوری قوری پرید
بیرون.
اما قوری قوری هنوز داشت قور ... قور... قور... می‌کرد.

بازدید : 458
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 10:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

شعر خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو میدانم

شعر برای حفظ کودکان - شعر برای پیش دبستانی‌ها - شعر برای کودکان - شعر برای کودکستانی‌ها - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه - شعر کودکانه خدا خدای زیباست - شعر کودکانه کوتاه - شعر کودکستان - شعر کودکستانی - متن شعر خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو میدانم

خوشحال و شاد و خندانم
قدر دنیا رو می‌دانم
خنده کنم من
دست بزنم من
پا بکوبم من
جوانم
در دلم غمی‌ندارم
زیرا هست سلامت جانم
عمر ما کوتاست
چون گل صحراست
پس بیایید شادی کنیم
بیایید باهم بخوانیم
ترانه‌ی جوانی را
عمر ما کوتاست
چون گل صحراست
پس بیایید شادی کنیم
گل بریزم من
از روی دامن بر روی خرمن شادانم

***

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 34
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 92
  • بازدید کننده دیروز : 68
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 364
  • بازدید ماه : 431
  • بازدید سال : 2521
  • بازدید کلی : 43755
  • کدهای اختصاصی