loading...

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

قصه های داستان کودکانه کوتاه آموزنده زیبا جالب خواندنی

بازدید : 650
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه های داستان شعر کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی

داستان کودکانهصلح حیوانات

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه‌های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - داستان کوتاه کودکانه - داستان قصه صلح حیوانات

مزرعه بزرگی در کنار جنگل قرار داشت . این مزرعه پر از مرغ و خروس بود . یک روز روباهی گرسنه تصمیم گرفت با حقه‌‌‌ای به مزرعه برود و مرغ و خروسی شکار کند .

رفت ورفت تا به پشت نرده‌های مزرعه رسید . مرغها با دیدن روباه فرار کردند و خروس هم روی شاخه درختی پرید .

روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنیدم برای همین نزدیکتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالای درخت رفتی ؟

خروس گفت : از تو می‌ترسم و بالای درخت احساس امنیت می‌کنم .

روباه گفت : مگر نشنیده‌‌‌ای که سلطان حیوانات دستور داده که از امروز به بعد هیچ حیوانی نباید به حیوان دیگر آسیب برساند .

خروس گردنش را دراز کرد و به دور نگاه کرد

روباه پرسید : به کجا نگاه می‌کنی ؟

خروس گفت : از دور حیوانی به این سو می‌دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد . نمی‌دانم سگ است یا گرگ !

روباه گفت : با این نشانی‌ها که تو می‌دهی ، سگ بزرگی به اینجا می‌آید و من باید هر چه زودتر از اینجا بروم .

خروس گفت : مگر تو نگفتی که سلطان حیوانات دستور داده که حیوانات همدیگر را اذیت نکنند ، پس چرا ناراحتی ؟

روباه گفت : می‌ترسم که این سگه دستور را نشنیده باشد . ! و بعد پا به فرار گذاشت .

و بدین ترتیب خروس از دست روباه خلاص شد .

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 34
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 80
  • بازدید کننده امروز : 77
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 128
  • بازدید ماه : 947
  • بازدید سال : 1936
  • بازدید کلی : 43170
  • کدهای اختصاصی